کودک و نوجوان > فرهنگی – اجتماعی – خانه فیروزهای > مسیحا راد:
وقتی همهچیز طبق روال عادی پیش میرود، خیالت راحت میشود. آرامش ناشی از یکنواختی سراغت میآید و شاید دیگر تا برهمخوردن روال همیشگی، به روندی عکس آن فکر نکنی.
آفتاب همیشه طلوع میکند و فقط در کتابهای نجوم در پیشبینی روز آخر جهان نوشته میشود یک روز خورشید سرد میشود و جهانِ ما، از سرما یخ میبندد.
آن روزهایی که پرندههایی غولپیکر در آسمان پرواز میکردند، به سر رسیده و حالا آسمان پر از پرندههایی کوچک و آرام شده است. برخورد شهابسنگها با سطح مریخ، بسیار دورتر از زمین رخ میدهد و خطر برخورد آنها، بهطور جدی كرهی زمین را تهدید نمیکند.
– اما گاهی به این فکر میکنم كه اگر این پیشآمدهای دور سراغمان بیایند، اگر یک روز از خواب بیدار شویم و ببینیم خورشید، تاریک شده، اگر پرندههای غولپیکر به آسمان برگردند و اگر یک شهابسنگ بزرگ یکباره با زمین برخورد کند چه میشود؟
مثل یک تلنگر میماند. به خودت میآیی. میبینی غیرعادیها همین گوشه و کنارها بودهاند. جایی در سایهی روال عادی زندگی نشسته بودند و وقتی آفتاب رفت، پیدایشان شد. با خودت فکر میکنی چه قدر ناگهانیها به تو نزدیک بودهاند.
ناگهانیها همهجا هستند. معمولاً تا وقتی به آنها فکر میکنی، اتفاقی نمیافتد. وقتی مدام با خودت فکر میکنی کی باران میبارد؟ یا میپرسی: آسمان که اینقدر گرفته است پس چرا برف نمیگیرد؟ تا زمانی که در ذهن تو میچرخند، اتفاق نمیافتند.
– اما به محض اینکه رهایشان میکنم، از پشت پنجره کنار میروم و به کارهایم برمیگردم، گوشهای از آسمان هوس باریدن میکند. یادش میافتد قطرههای باران و دانههای برفی را که این فصل برای یک روز سرد کنار گذاشته، بباراند.
تو داری درسهایت را میخوانی، داری برای امتحان شنبه آماده میشوی و شاید به مهمانی جذاب فردا فکر میکنی که آسمان میبارد. بعد وقتی کنار پنجره میروی، از تماشای باران تندی که چند دقیقه پیش خبری از آن نبود شگفتزده میشوی.
– ناگهانیها همیشه همینقدر مملوس و دیدنی هستند؟ هیچوقت نمیشود تا ابد مثل رازی سر بسته بمانند؟
خلاف زمانهایی که ناگهانیها در بیرون اتفاق میافتند، گاهی در درون رخ میدهند. آن زمان است که قابل دیدن نیستند و شاید در بهترین حالت فقط بتوانی آنها را حس کنی. به بهاری که پیش رویت قرار گرفته است فکر میکنی و یکباره شادی ظریفی تمام وجودت را پر میکند. تو این حس ناگهانی را نمیبینی، ولی در قلبت حس میکنی.
اما گاهی ناگهانیها درون دنیا اتفاق میافتند. ما نمیدانیم همین حالا در لایههای زیرینِ زمینی که روی آن ایستادهایم، چه اتفاقی دارد میافتد. به آسمان نگاه کن. میدانی در لایههای بالای آسمان، آنجا که بسیار بالاتر از اتمسفر است چه پدیدهای در حال وقوع است؟ به آسمان نگاه میکنیم اما نمیدانیم درون ستارههایی که هیچ از آنها نمیبینیم چه تغییری دارد رخ میدهد.
– انگار در زمینهی این دنیای پر از ناگهانیهای پنهان، موسیقیای پخش میکنند. از آن موسیقیهایی که میدانم با نتها و با رازهای بسیاری نواخته شده است.
مثل وقتی که دستت بیهوا به دکمهی پخش موسیقی میخورد. صدای بلندش یکدفعه همهجا میپیچد. تو را به خودت میآورد. لحظهای که به ناگهانیهای دنیا، به همانهایی که هیچ خبری از آنها نداری فکر میکنی، مثل پخششدن یکبارهی موسیقی میماند. ذهنت به خودش میآید و با بعد تازهای از جهان و از خودت روبهرو میشود.
آنجاست که از آرامش ناشی از یکنواختی زندگی بیرون میآیی و از خودت در مورد اتفاقهای نادیدنیای میپرسی، که همین حالا در جهان دارند رخ میدهند.
گوش کن!
– باران نمیبارید، اما حالا صدایش را میشنوم. چه بیمقدمه نوبت پخش موسیقی رازآلود آسمان رسید.
مطلب